سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عشق یعنی ؟؟؟ (جمعه 86/3/25 ساعت 12:43 عصر)
برای معناشناسی واژگان اعم از عشق و حب شایسته است، اصول معناشناسی را رعات کنیم. برخی از مهم ترین آنها به این قرار است:

1. 1. توصیفی بودن معناشناسی
معنای واژگان متکی به تخیل ما نیست و ما از پیش خود نمی توانیم معنایی را به حلقوم واژه ای بریزیم. ما باید برای شناخت معنای هر واژه به موارد استعمال آن در میان اهل زبان و متون آنان توجه کنیم و معنایی که برای آن به دست می دهیم، مستند به موارد استعمال باشد؛ نه متکی به ذهن ما. به عبارت دیگر معناشناسی واژگان باید توصیفی و اخباری باشد؛ نه دستوری و انشائی.

1. 2. تعدد معنا در بسیاری از واژگان
چنین نیست که هر واژه ای دارای معنای واحدی باشد. بسیاری از واژگان نظیر واژه حب در استعمال مختلف به معانی مختلفی به کار می روند. از این رو درست نیست که ما یک نسخه کلی برای معنای چنین واژگانی بپیچیم و یک معنای معینی را برای آنها بیان کنیم.

1. 3. تنوع واژگان به لحاظ بار ارزشی
واژگان از نظر بار ارزشی سه نوع اند: برخی در تمام موارد استعمال بار منفی دارند؛ مثل واژه شیطان و جهنم و برخی در تمام موارد استعمال دارای بار مثبت اند؛ مانند الله و جنت و برخی نیز در برخی از موارد استعمال دارای بار منفی و در برخی از موارد استعمال دارای بار مثبت اند؛ مثل حب و عشق. به این ترتیب هرگز صحیح نیست که ما واژه حب را به طور مطلق دارای بار مثبت و واژه عشق را دارای بار منفی بدانیم.

1. 4. وابستگی معنای واژگان به موارد استعمال
هیچ واژه ای در زبان به تنهایی استعمال ندارد؛ بلکه به همراه واژگان دیگر استعمال می شوند. به تعبیر دیگر سیاقی که واژه در آن قرار می گیرد، معنای آن را مشخص می کند و صرف نظر از سیاق معنای مشخصی نمی تواند داشته باشد. اگر هم ما برای یک واژه به موارد استعمال آن توجه نمی کنیم، به این جهت نیست که ذات واژه دارای معناست؛ بلکه به این جهت است که موارد استعمال ما را به چنان معنایی توجه داده است؛ از این رو نمی توان برای معناشناسی یک واژه به طور مستقل و صرف نظر از موارد استعمالش اظهار نظر کرد.




اینم چند عکس زیبا از (پنج شنبه 86/3/24 ساعت 3:8 عصر)





نمی دونم چی بگم (سه شنبه 86/3/22 ساعت 3:37 عصر)

 

 

آفتاب میشود

نگاه کن که غم درون دیده ام

 

چگونه قطره قطره آب میشود

چگونه سایه سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب میشود

 

نگاه کن

 

تمام هستی ام خراب میشود

شراره ایی مرا به کام میکشد

مرا به اوج میبرد

مرا به دام میکشد

تمام آسمان من پر از شهاب میشود

 

تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین ابرها و نورها

نشانده ایی کنون مرا به زورقی

ز عاجها

ز ابر ها

بلورها

 

مرا ببرامید دلنواز من

ببر به شهر شعر ها و شورها

 

به راه پر ستاره می کشانیم

فراتر از ستاره مینشانیم

نگاه کن

 

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

 

چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه های آسمان

کنون به گوش من دوباره می رسد

صدای تو

صدای بال برفی فرشتگان

 

نگاه کن که من کجا رسیده ام

به کهکشان

به بیکران

به جاودان

 

کنون که آمدیم تا به اوجها

مرا بشوی با شراب موجها

مرا بپیچ در حریر بوسه ات

مرا بخواه در شبان دیر پا

مرا دگر رها نکن

مرا از این ستاره ها جدا مکن

 

نگاه کن که موم شب به راه ما

چگونه قطره قطره آب میشود

صراحی سیاه دیدگان من

به لای لای گرم تو

لبالب از شراب خواب میشود

 

به روی گاهواره های شعر من

نگاه کن

تو میدمی و آفتاب میشود......

 





من ... خالی از من .... (سه شنبه 86/3/22 ساعت 3:35 عصر)

مثه احمقها خیره میشه به پنجره .... بارون میباره .... پرنده ها خیس میشن .... هر پرنده ای که بیرون از خونه اس خیس میشه ....
پنجره رو باز میکنه .... یه پرنده کز کرده رو لبه ی پنجره، مثه دیوونه ها سر ِ پرنده داد میزنه: مگه تو خونه نداری ....
پرنده میپره .... صدای بال زدنش تو سرش میپیچه ....
میشینه روی مبل .... گریه میکنه .... بلند ِ بلند .... راحت ِ راحت ....داد میزنه .... فحش میده .... جیغ میکشه .... لیوان ِ کنار میز رو محکم میکوبه به دیوار ... خم میشه .... شکسته هاشو میگیره تو دستاش .... فشار میده .... جیغ میکشه ... فحش میده .... داد میزنه .... گریه میکنه .... آروم میشه .... سرش رو دسته ی مبله چشماش به در ِ خونه حواسش به پاکت سیگارهای باباش .... سیگار ِ اول ُ روشن میکنه ....منتظر ِ معجزه میشه .... سیگار ِ پنجم، بدون ِ معجزه .... بدون ِ آرامش .... بدون ِ سرخوشی .... بدون ِ بیخیالی .... دونه ی آخر ِ پاکت ِ .... دلش میگیره .... بسته ی دوم رو از توی یخچال برمیداره .... از توی آشپزخونه پذیرایی رو نگاه میکنه .... مثه صحنه های مه گرفته ی توی فیلما .... میخنده .... بلند .... خیلی بلند .... پنجره ها رو باز میکنه .... کولر رو روشن میکنه .... میشینه خیره میشه به دود ِ سیگارا .... دستاشو بلند میکنه .... مثه موج برداشتن ِ دود تکونشون میده .... از سرما دندونک میزنه .... سیگارشو نگاه میکنه .... هنوز منتظر ِ معجره س .... همونی که قراره آرومش کنه .... همونی که قراره یه کاری بکنه .... هرگوشه ی خونه خیره میشه به خاطره هایی که جون گرفتن .... یا سرخوش قهقهه میزنن ..... یا با نا امیدی ضجه ..... سیگار رو تو هوا تکون میده .... با سر میره وسط دودها .... بوسشون میکنه .... نه دودها رو .... نوشته ها رو .... اسمی رو که با دود تو هوا نوشته .... همون اسمی که فکر میکنه صاحبش زیر ِ بارون خیس شده - مریض شده - حالش بده - داره صداش میکنه - داره گریه میکنه ....
سرشو تکیه میده به دسته ی مبل .... میدونه دیگه هیچ معجزه ای نمیشه .... میدونه دیگه هیچی درست نمشه .... گیج و منگ نور ِ قرمز ِ سیگار رو نگاه میکنه و خاکسترهایی که باد توی خونه پخش میکنه .... با تموم ِ وجود دلش میخواد یکی از همون خاطره های گوشه ی خونه پنجره ها رو ببنده .... خونه سرد میشه .... بدنش کرخت ....
یه چیزی لا به لای موهاش تکون میخوره .... چشماش سنگینتر از اونن که با پلک زدن باز بشن .... اما بوی دستا رو میشناسه .... اون صدای بغض کرده رو میشناسه .... بوسه های زنونه رو .... نوازشهای مردونه رو .... لبخندهای بی رمق .... قطره های اشک .... گیجی .... سر درد .... مه .... سرما .... بی حالی .... مرز ِ سبکی و سنگینی .... حرفهای نامفهوم .... جمله های بریده .... سردی ِ یه آغوش ِ مردونه .... گرمی ِ اشکای زنونه .... جیغهای بچه گونه ... پارکتهای قهو ای با رنگهای تازه ی قرمز ....حرکتهای ماشین .... صدای رعد و برقهای دور .... خیلی دور .... صداهای گنگ .... پرده های سفید .... کیسه هاش قرمز .... لباسهای سبز .... خوابهای پر از دود .... خوابهای تاریک .... پر از صداهای آشنا .... پر از دور ِ هم بودنهای سفید .... رویاهای آبی .... خاطره های صورتی .... 
عطرهای آشنا .... صدای رعد و برق .... صدای دونه های بارون .... صدای حرف زدنهای نامفهوم .... لبهای داغ .... هق هق های آروم .... بوسه های کودکانه ....نوازشهای ماردانه .... زمزمه های پدرانه .... خاطرات ِ مبهم ِ شیطنتهای خواهرانه .... درد .... بخیه های خشک .... دستهای کبود .... پلکهای سنگین ..... قطره های بارون .... پرنده های خیس .... ناله های مشترک .... و شاید من ....

پ.ن: پرستارها رو دوست دارم .... بدون ِ کنجکاویهاشون ....!





لالائی (سه شنبه 86/3/22 ساعت 3:35 عصر)

 

من نه از ماهم نه از خورشید .... خاکیم .... خاکی مثله .... نه مثله تو .... خاکیم مثله خودم .
در کشور ِ "تاریکی‌ها" زندگی می‌کنم!
متاهلم...
چند سالی است با "تنهایی" ازدواج کرده‌ام.... خواسته در بند ازدواجی ناخواسته هستم .

تقریبا با هم تفاهم داریم...
البته من فقط دوستش دارم, یک دوست داشتن ِ بسیار ساده که گاهی نفرت نیز جایش را میگیرد؛ ولی, او... عاشق ِ من است!
بگذریم...
ثمره‌ی ازدواجمان فرزندان ِ زیادی هستند!

مادرم ... مادر کودکانی  که مرا می ترسانند و من به حکم مادری دوستشان دارم.

مادرم ... مادری که کابوس شبانه اش روزگار بزرگسالی کودکانش است ......

مادرم ... مادر کودکان نو پای شیطان ... مادر تاریکی, افکار ِ بیهوده, بلاتکلیفی, بی‌هویتی، بدبینی, افسردگی, بداخلاقی, نفرت, خستگی, تردید و ...
مادرم ... مادر کودکانی که جنسیتشان مهم نیست...

همسرم .... دلسوز ... همپا ...همراه ...  همسفر .... وفادار ...

همسرم ... همبستر تنهایی و آبستن انزجار ... مادر ترس ... مادر گوشه نشینی ... مادر درد ... مادر غم ... مادر شک ....
نام ِ آخرین فرزندم "پوچی"ست!

اگر چه ته تغاری‌ست ولی هیکلش از همه بزرگتر و درشت‌تر است!
نمیدانم به که رفته! آخر چهره اش هم بسیار کریه است! صدایش نیز!
به هیچ عنوان دوستش ندارم... فرزندم است میدانم, ولی چه کنم که از او میترسم!
همیشه از کنارش دور میشم ولی او بدنبال من می‌آید و دامنم را در مُشت ِ بزرگ و سیاهش میگیرد و "مامان کجا رفتی؟" را هی تکرار می‌کند...

نگاهش لرزه به تنم می‌اندازد حتی وقتی "قاقا" می‌خواهد و التماس می‌کند...
اکثر ِ اوقات هم به سرم میزند در خیابانهایی دور و ناشناخته عمداً جا بگذارمش؛ اما... او فرزند ِ من است چگونه میتوانم؟!!!
همسرم "تنهایی" دوستش دارد, همیشه لوسش میکند و با اینکار قدرتِ بیشتری به او می‌دهد...

همسرم و مادر ... و به حکم هر دو تا آخرین لحظه پایبند قرارهای عاشقانه ی روز اول و مسئولیت حفظ کودکانم.

زنم ... زنی که از لمس کودکی که در بدن بر دوش می کشد عاصی و پیشان است ...

گاهی وسوسه می‌شوم او را بُکُشم؛ ولی... انزجار فرزند ِ من است. چگونه میتوانم؟!!!

از کودکانم می ترسم اما ... مادرم ... دوستشان دارم ... با آنها زندگی میکنم و به عشق آنها ...

کودکان زودرنج و نحیف و طرد شده از جمع من هر روز به ایستادنم بر پا کمکم هستند و هم پا ... کودکان منو همسرم مادرشان را می پرستند ...

عهد کرده ایم هرگز بنیان خوانواده را در معرض ریزش قرار ندهیم .

عهد کرده ایم  .... و من سخت پشیمانم ....

عهد کرده ایم و من ...

من ...

به عقد تنهایی درآمدم چون نخستین فرزندم را درد نبود پدر سخت می آزرد ....

از بین ِ تمام فرزندانم, تنها دخترکم "عشق" بسیار زیباست... چشمان ِ روشنی دارد... صورتش چون خورشید می‌تابد... ظریف است و دل‌نازک...

بسیار احساساتی و فوق‌العاده دوست داشتنی... دخترک همیشه گریانه در خواب غفلتم !!!!!!

و تنهایی با آغوش باز او را پذیرفت .... و چه پدری بود برای دخترکم ...

همیشه خواستار جبران لطف و پناه و آغوشش بودم ... اما چه کنم که از کودکانمان میترسم ...

دیگر بچه‌هایم, دختر زیبایم را اذیت و نا امید می‌کنند!... مخصوصا "پوچی"! هر وقت فرصت داشته باشد خواهرش را به خودکشی وسوسه می‌کند...
به سرم زد دستِ "عشق" را بگیرم و فرار کنم؛ اما... کشورمان دور افتاده است و متروک!

روی نقشه‌های جغرافیایی هم وجود ندارد!
کسی آنرا نمی‌شناسد...

عهد کرده ایم و من ....

من نقشه ی فرار می کشم ...
دخترکم بالغتر از قبل شده ... اما با خواهر ها و برادرهایش عجیب عجین و مانوس است ....

دخترکم میداند که می خواهم همه را رها کنم ... می داند که می رم و شاید هرگز مرا نبیند ....

می داند اما او چون من عهد شکن نیست ..... کاش وفا را نمی آموختمش ...

همسرم و کودکانش را ترک خواهم کرد حتی بدون محبوب ترینم ... بدون دخترک دیگر نه چندان معصومم !!!!!!

همسرم و کودکانش را ترک خواهم کرد .... حتی بدون دخترکم ..... بدون عشق ....

لا لا لا لا نخواب سودی نداره همون بهتر که بشماری ستاره

همون بهتر که چشمات وا بمونه که ماه غصه اش نشه تنها بیداره

لا لا لا لا نخواب میدون جنگه دست هر کی می بینی یه تفنگه

یه عمره دور چشماش گشتم اما نفهمیدم که اون چشما چه رنگه

لا لا لا لا نخواب زندونه دنیا سر ناسازگاری داره با ما

بشین بازم دعا کن واسه اونکه ما رو اینجا گذاشت تنهای تنها

لا لا لا لا نخواب اون راه دوره خدا می دونه که حالش چه جوره

توی خلوت می گم اینجا کسی نیست خدایش که دلم خیلی صبوره

لا لا لا لا نخواب تیره اس چراغم مثه آتشفشان می مونه داغم

به جون گلدونا کم غصه ای نیست هزار شب شد نیومد باز سراغم

لا لا لا لا نخواب خواب که دوا نیست دل دیوونه داشتن که خطا نیست

می گن دست از سرش بردار نمی شه آخه عاشق شدن که دست ما نیست

لا لا لا لا نخواب تنها می مونم کمک کن قدر چشماتو بدونم

چرا چشمات پر خشم عزیزم مگه من مثله اون نامهربونم

لا لا لا لا نخواب سرما تو راه همیشه عمر خوشبختی کوتاه

میگن با یه فرشته اونو دیدن دروغه جون دریا اشتباه

لا لا لا لا نخواب تنهایی زرده اگه طولانی شه مثله یه درده

اگه چشم انتظار باشی که هیچی دروغ می گی به دل که بر میگرده

لا لا لا لا نخواب اشکت ذلاله مثه بارون پای نخل وصاله

منو تو هم شب و هم قلبو کشتیم ولی اون چی چقدر اون بی خیاله

لا لا لا لا نخواب دنیا خسیسه واسه کم آدمی خوب می نویسه

یکی لبهاش تو خوابم غرق خنده اس یکی پلکاش تو خوابم خیسه خیسه

لا لا لا لا نخواب اینجا سیاهی پره اما تو تنگ قصه ماهی

اونی که ماها رو بیدار نگه داشت الهی خواب باشه الهی

لا لا لا لا نخواب تا اون بخوابه بشین انقدر تا که خورشید بتابه

زمونی که یقین کردی بیدار شد  بخواب با یاد عکسی که تو قابه

لا لا لا لا بخواب بیداره حالا دیگه باید بخوابی پس لا لا لا لا

بخواب دیگه تو می تونی بخوابی ببین خورشید اومد بالای بالا

لا لا لا لا اینم بود سرنوشتم این از امروزم و این از گذشتم

نمی خوابم تا تو برگردی یک روز منم خوابو واسه اون روز گذاشتم

 





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 2 بازدید
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدیدها: 3186 بازدید
  • درباره من
  • فهرست موضوعی یادداشت ها
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •